یادداشت رستاخیزخبر - توحید وانشانی، هرگز در دفاع از انقلاب اینچنین به تردید نیفتاده بودم. هیچ وقت خامه قلمام با اشکهایم و اشکهایم با غمهایم و غمهایم با دردهایم و دردهایم با فریادهایم و فریادهایم با خشمام اینچنین آمیخته نشده بود. دیدن صحنه بیپناهی «آسیه پناهی» انگار همه چیز را برایم در هم کوبیده و گویی چیزی از من در زیر آوار آلونک خراب شده آن زن بی پناه مانده و زخمی عمیق برداشته است. دلم فریاد می خواهد از این درد از این بی عدالتی دیوانه کننده. از این تناقض و تضاد آشکار از این رعایت دقیق فاصله گذاری اجتماعی! از چرکی که از این زخم بیرون می زند. از فریادهای آن زن بیپناه که چون پرنده ای شکسته بال با تمام توان در حال دفاع از آشیانه مورد هجمه قرار گرفته اش هست. از آن لودر لعنتی، از رعایت مر قانون برای خراب کردن یک آلونک! آخر باستی هیلز و ویلاهای آنچنانی آقازاده ها و برج سازی داماد فلان رئیس خیلی اسم و رسم دار و دریاخواری خانمِ آن یکی مسئول گردن کلفت و کوهخواری برادر رئیس فلان نهاد انقلابی و زمین خوری حاج آقا اخوی عیال معاونت آن یکی نهاد خیلی بیشتر انقلابی! که جملگی الحمدالله والمنه از حیث ریش و دکمه تقوا و رَدِ مُهر نماز بر پیشانی در جایگاهی هستند که عرفان و زهد از وجناتشان بخار می کند و همگی یا از السابقون و السابقون هستند و یا حشر و نشری با مقربون دارند را که نمی شود سین جیم کرد! نه؟ پس می ماند مشتی عوام کالانعام که قانون در بی رحمانه ترین شکلش برای آن ها باید اجرا شود.
اصلا مگر شهر هرت است و کشور قانون ندارد؟ ولو اگر در حد یک آلونک هم نباید از سفره انقلاب ناخنکی بزنند! نه؟ مگر اینجا مملکت شیعیان آن امام همام، علیا ولی الله نیست که فرمود اگر مسلمانی از غصه ربودن خلخال از پای زن غیر مسلمان که در پناه مسلمین بوده بمیرد رواست؟ مگر می شود حرف های پیر جماران را که کاخ های ظلم و جور جباران بر مستضعفین را بر سرشان خراب کرد و طومارشان را در هم پیچید باور کرد و بتوان این صحنه ها را دید و دم نزد؟ مگر فرزندان همین کوخ نشینان نبودند که با فرمان خورشید ولایت، فوج فوج به جبهه ها رفتند تا نهال انقلاب از گزند تبر کین و کید اشقیاء در امان بماند و با خونشان این نهال را آبیاری کردند تا درختی تناور شود و به بار نشیند؟ مگر همین حالا باز همین کوخ نشینان نیستند که با اشارتی از ولایت، جان هایشان را حصن و حصار حفاظت از درخت انقلاب می کنند؟ فصل خوشه چینی که شد میوه ها را ربودند؟ انقلابی که قرار بود پناه بی پناهان باشد به اینجا رسیده که زنی مسلمان در پناه حاکمیت اسلام، سرپناه محقرش بر سر خودش و دخترش خراب شود و از داغ بی پناهی بمیرد؟ چرا؟ چون یک آلونک چند متری ساخته در جایی که نباید می ساخته؟ چرا؟ چون کسی را نداشته که سبیل گزمه و داروغه شهر را چرب کند که اگر داشت و می کرد به جای آلونک می توانست آنجا برج بسازد و آب از آب هم تکان نخورد! نه؟ از همه وقیحانه تر این است که حالا یک عده مسئول جمع شده اند تا مرزهای وقاحت و ماستمالی را با مشتی ماده واحده و قانون و تبصره و یکی دوتا عزل و توبیخ، تا ثریا جا به جا کنند و مردم را هم حمار! فرض نموده کانه این مردم نمی دانند این جفنگیات که اینان در حال نُشخوارند و عزل و توبیخ هایشان فقط برای کهتران و محقران است و از ما بهتران به طرفه العینی همه این ها را با نشان دادن گوشه ای از اقتدار پول و پارتی به باد شکمشان می سپارند. به خدا شرم آور است. والله اگر مسلمانی از غصه این درد بمیرد رواست...
نمی دانم به کدام بیراهه رفتیم یا کدام پیچ را اشتباهی پیچیدیم یا به ندای کدامین راهنمای مغرض این آدرس را آمدیم اما هر کجا که رسیدیم، آن جایی نیست که پیر جماران به ما گفته بود برویم. از همان زمان که مقبره امام مستضعفین را که می گفت:«یک تار موی کوخ نشینان بر همه کاخ نشینان ترجیح دارد» را شبیه به کاخ شاهان و اربابان ساختید باید این روز سیاه کوخ نشینان و مستضعفین را می دیدیم. از همان زمان که «سفره انقلاب» به جای طعام ساده و زندگی ساده و زهد و عرفان و جانبازی و شهادت پر شد از حقوق های نجومی و املاک نجومی و رانت های نجومی و سهم خواهی برای ژن های خوب، دیگر این روزها را باید ناگزیر از پیش می دانستیم... حالا ما مانده ایم و فریادهای بی پناهی که قرار بود حاکمیت برخاسته از انقلاب این ملت، پناهش باشد. ما مانده ایم و فریضه ای به نام امر به معروف و نهی از منکر که ظاهرا فقط برای امور مربوط به مو و مانتوی بانوان مجاز است و شامل خراب شدن آلونک با لودر بر سرشان نمی شود! و نهایتا ما مانده ایم و انقلابی که انگار به دست «نا اهلان» سپرده شده است...
نظرات